بچه دار بشویم یا نه؟
***
دوستان زیادی را دیدم که دوست داشتند بچه دار بشوند. آدمهایی را هم دیدم که چندین بچه آوردهاند ولی از بچه دار شدن خودشان پشیمان هستند.
من هم حدود پانزده سال پیش آرزوی بچهدار شدن داشتم و پنج سال پیش به این آرزو رسیدم و دخترم اکنون حدوداً پنج سال دارد.
تمرینهای یوگا و مدیتیشن هم باعث شد دید من نسبت به همه چیز از جمله این موضوع تغییر کند که اینجا سعی میکنم بنویسم.
من بچه را برای داشتن یک رابطهی عمیق میخواستم. در آن زمان فکر میکردم هیچ رابطهای مثل رابطهی والد و فرزندی نیست. و این عمیق ترین نوع رابطه است.
اما این رابطه را برای چه میخواستم؟
آن زمان فکر میکردم که این رابطهی عمیق باعث لذت و آرامش برای من میشود. فکر میکردم با بچهدار شدن معنی زندگی برایم روشن میشود و از اضطراب به آرامش میرسم.
احساسات دیگری هم برای بچهدار شدن هست. مثلاً ایجاد امنیت رابطه. یعنی نوعی ترس از تنهایی خصوصاً در دروان پیری. همهی ما ترس از پیری و ناتوانی و تنهایی داریم. پیری و تنهایی و مرگ سرنوشت تقریباً همهی ماست، البته اگر تا آن زمان، عشق اصیل را در خودمان پیدا نکنیم!
این ترس از تنهایی و جستجوی یک رابطهی بلند مدت هم در تقریباً تمام آدمهایی که دیدم به وضوح وجود دارد. من هم مستثنی نبودم و فکر میکردم با بالا رفتن سن نیاز من به پر کردن تنهایی بیشتر میشود و چه کسی بهتر از بچه!
نوعی تجربهی خدا بودن هم برایم جذاب بود. یعنی من انسانی را از هیچ به دنیا بیاورم و برای او در حکم خدا باشم. تامین کننده ی او باشم و نهایت عشق و محبت را در این رابطه تجربه کنم.
برای بعضی ها هم بچه آوردن نوعی مسابقه و تقلید از دیگران است. یعنی در مسابقه ای که جامعه برایشان تدارک دیده، مرحلهی بعد از ازدواج، بچه دار شدن است! فشار جامعه و مقایسه با هم سن و سالها باعث میشود خیلی ها به فکر بچه دار شدن بیافتند. این دسته افراد فکر میکنند بچه هم نوعی مایملک است که باید بدست بیاورند. پول و همسر و خانه و ماشین و مدرک و بچه! سیستم قدیمی قبایل تقریباً این طور بود. مثل جوامعی که زن و شتر و گوسفند را معامله میکنند!
این گروه مشغول مسابقهی ذهنی شان هستند. برای پیروز شدن در این رقابت با دیگران، مرحلهی بعدی صاحب بچه شدن است! چند سال بعد هم صاحب نوه شدن! پدر و مادربزرگ هایی که پنجاه و شصت سال سن دارند و هنوز در حال گسترش قلمرو ژنتیکی هستند!
غیر از موارد بالا، بُعد فیزیکی و بیولوژیکی هم هست که خیلی ها در آن گرفتارند و بچه را بدون هیچگونه تفکری میآورند! فقط به خاطر ارضای موقت حس جنسی! این روش که کاملاً دیکته شده توسط طبیعت و بیولوژی است. تقریباً شبیه تولید مثل حیوانات است و در انسانها هم متاسفانه نسبتاً شایع است!
الان کسی که
آن نیاز به رابطه و
آن ترس از تنهایی و
آن مقایسه گری اجتماعی
را ندارد اگر وجود داشته باشد بسیار ارزشمند است. چنین فردی به درجهی بالایی از آگاهی رسیده. چنین فردی احتمالاً از بعد جسمی و ذهنی فراتر رفته. چنین فردی حتماً مورد احترام من خواهد بود.
نیاز بالاتری که نمیتوان نادیده گرفت نیاز به عشق ورزیدن است. این نیاز شاید بالاترین و اصیل ترین نیاز برای بچهدار شدن باشد. اما باز هم میتوان بزرگتر به آن فکر کرد.
نیاز به عشق ورزیدن به وضوح در ما انسانها هست. اما خیلیها آن را با وابستگی اشتباه میگیرند. خیلی ها هم همین عشق ورزیدن را با معامله اشتباه میگیرند.
عشق ورزیدن حتی به حیوان خانگی بسیار زیباست!
اما یک سوال!
عشق ورزیدنی که در ازای مالکیت باشد آیا عشق واقعی است؟
عشق ورزیدنی که در ازای رابطهی بیولوژیکی باشد آیا عشق واقعی است؟
حتما باید کسی هم ژن من باشذ تا بتوانم به او عشق بورزم؟
حتماً باید سگ یا گربهای متعلق و در اختیار من باشد که بتوانم به او عشق بدهم؟
ماهیت معامله ای این نوع عشق ورزیدن را میبینید؟
راستش را بخواهید عشق ورزیدن نوعی خاصیت درونی است!
اگر به منبع عشق که درون توست برسی، دیگر موضوع عشق برایت فرقی نمیکند!
اگر به منبع بی پایان عشق درونی که نانوشتنی است دست پیدا کنی عشق خاصیتِ بودن تو میشود. تو مثل خورشید عشق را میتابانی!
به زمین به کوه به درخت به مورچه به کبوتر! به همه!
این عشق نوعی عشق بدون قید و شرط است!
اگر به اینجا برسی دیگر فرقی بین کودک تو و بچهی همسایه نیست!
مرز های تو گسترده میشوند!
تمام موجودات مورد عشق توست!
نه فقط بچه و خانواده ات!
اینجا تو به اندازهی تمام جهان بزرگ شدهای. اینجا دیگر بعید است به خاطر آن نیازها بچهدار بشوی. تو از بدن و ذهن و مالکیت و ژنتیک رها شدهای!
برای کسی که تجربه ای از آن عشق نداشته باشد قطعاً این حرفها شعار و دروغ است. اما کسی که فهمیده عشق با مرزهای ذهنی سازگار نیست کاملاً واضح و بدیهی است.
دوستان عزیزی که در فکر داشتن بچه هستید اگر میخواهید خودتان را با من نویسنده مقایسه کنید قطعا با من پانزده سال پیش مقایسه نکنید! من ناآگاه بودم و الان به آن ناآگاهی پی بردم. در نهایت آنچه در جهان قرار است اتفاق بیافتد میافتد. آن روح هایی که قرار است توسط من یا شما به زمین آورده شوند می آیند. جهان در بعدی بالاتر در حال تجربه است. بعدی که از درک من خارج است! پس نیازی به تحلیل و مقایسه نیست! منِ رُطب خورده منع رطب نمیکنم!
قبل از آوردن روحی جدید به این دنیا کمی با خودمان خلوت کنیم و نیازهایمان را بدانیم. بدانیم آیا برای گرفتن امنیت است یا مقایسهی اجتماعی! آیا نمیتوان عشق را بدون قید خانواده تجربه کرد؟
آیا هنوز بشر به درجه ای نرسیده که یک خانوادهی بزرگ باشد؟
آیا زمین گنجایش فرزندان بیشتری از نوع انسان دارد؟
ความคิดเห็น