جریان افکار
***
کم کم دارم با جریان افکارم دوست میشوم. جریانی که همیشه هست.
گاهی صبحها قبل از بیدار شدن هست.
وقتی در حال نوشتن هستم هست. گاهی اوایل مراقبه کردن هست.
جریانی تقریباً مداوم.
دیگر سعی نمیکنم متوقفشان کنم. این افکار بعضی زمانها خیلی زیاد میشوند. گاهی منفی هستند و گاهی مثبت.
این جریان افکار همواره در حال قضاوت کردن هستند. قضاوت خودم قضاوت دیگران و قضاوت زمین و زمان!
گاهی این قضاوت ها منفی است و گاهی مثبت.
این جریان افکار، گاهی گذشته را بازسازی میکنند و گاهی به آینده میروند.
گاهی ترس میسازند و گاهی اضطراب آینده.
دارم با این جریان دوست میشوم. این جریان تقریباً همیشه با من است.
حتی وقتی مینویسم با من هستند.
تصمیم گرفتم نگاهشان کنم.
اما با آنها نروم.
نگاهشان کنم اما باورشان نکنم.
من فقط مشاهده شان میکنم.
درست مثل وقتی که یک مکالمه یا یک فیلم را نگاه میکنم. مسلماً در این مجادله یا مکالمه یا در فیلم مشارکت نمیکنم.
همین نقش مشاهده گر برایم کافیست.
شاید این افکار من را به بی عملی متهم کنند. باز نگاهشان میکنم.
شاید من را به شکست متهم کنند باز نگاهشان میکنم.
شاید من را به دیوانگی متهم کنند باز نگاهشان میکنم.
این افکار که گاهی در فکر دیگران ظاهر میشوند و گاهی در ذهن خودم. گاهی بسیار تند هستند. گاهی قضاوتهای شدید میکنند. گاهی حرفهای تلخ میزنند.
اما من تصمیم گرفتم همان مشاهده گر بمانم.
گاهی میگویند تو مریضی تو دیوانهای تو وصلهی ناجوری.
باز نگاهشان میکنم.
گاهی میگویند این نوشتهها هم نشان از دیوانگی تو دارد.
باز نگاهشان میکنم.
گاهی میگویند تو متوهمی و شبیه نقش فیلم A beautiful mind هستی. باز نگاهشان میکنم.
گاهی میگویند تو در زندگی شکست خوردی. باز نگاهشان میکنم.
گاهی میگویند تو بازنده ای! باز نگاهشان میکنم.
آنقدر این نگاه کردن را تمرین کردهام که برایم عادی شده.
میگویند بیعملی! باز نگاهشان میکنم.
دیگر با افکار درگیر نمیشوم.
باز گزاره های ذهنی همراه نمیشوم.
دیگر درست و غلط نمیکنم. این همان مراقبه است. این همان مشاهده است.
اگر از آینده هم بپرسی همین است.
تصمیم دارم همین مشاهده گر باقی بمانم!
نقش من مشاهدهگری است.
یک مشاهده گر خاموش.
درست مثل خدا !
Comments