ذهن شلوغ و مدیتیشن وقتی که او هست
—
وقتی ذهنت شلوغ باشد مدیتیشن سخت میشود. حتی نوشتن سخت میشود. معمولاً یا باید ورزش کنم یا یوگا یا شروع کنم. هر چه شد شد. چه بد چه خوب. نوشته را قضاوت نکنم. خودم را ذهنم را قضاوت نکنم. یک جنگ درونی وقتی در جریان است نباید سمت یک طرف را بگیری. باید بیطرف بمانی. ذهن را نگاه کنی. کلمات را. همانطور که جاری میشوند. بیدار شدن از خواب داستان جالبی است. از خواب بیدار میشوم. کمی دیر، اما کماکان قبل از طلوع آفتاب. ناگهان خودم را در بدن میابم. درست مثل تولد. تا چند لحظه قبل نبودم ولی الان ناگهان بدنی سنگین! ناگهان ذهن شروع میشود. روشن میشود. اولین چیزی که یادم میآید دیروز است. شامی که خوردم. کسانی که دیدم. کارهایی که کردم. اثرات و عواقب کارهای دیروز. یادم میافتد دیروز یک لیوان شیر خوردم. کمی سریال و شکلات. آخ این نفخ مال دیروزه. از کار دیروز پشیمان میشوم و خودم را سرزنش میکنم. سعی میکنم روز جدیدی را شروع کنم. روز جدیدی با تمام فکر هایی که از گذشته آمده. و این نقطه آغاز خوبی نیست. بازیافت تمام فکرهای قدیمی. اضطرابات قدیمی. روابط قدیمی. آماده میشوم. نگاهی به تقویم میاندازم. میخواهم کمی بنشینم مراقبه کنم. آخ چند دقیقه بیشتر نمیشود. کمی کش و قوس به بدنم میدهم اما کار یک جلسه یکساعته یوگای گروهی را اصلا نمیگیرد. مراقبه هم چند دقیقه بیشتر دوام نمیآورد. مستأصل میشوم. یادم میآید که قبلاً همیشه همینطور بوده. همیشه درد زایمان سخت است. ولی لذت تاره بعد از تولد میآید. با همان امید شروع میکنم. یادم میآید که معمولاً حرکت اینطوری است که اول نوشتهها حالم خوب نیست. منطقی هستم. اما کم کم که جلو میروم حالم بهتر میشود. وقتی خودم را با تمام ضعف ها و قوت ها قبول میکنم. اشتباهات دیروز را میپذیرم. شروع میکنم از همین جایی که هستم به نوشتن. نوشتن را هم قضاوت نمیکنم. من هم مثل تمام آدمها هستم. گاهی اشتباه میکنیم. گاهی زیاد میخوریم. گاهی مضطرب میشویم. و معمولاً مسیر را اشتباه میرویم. هر لحظهای که لذت نمیبریم مطمئن باش جایی پایت را به خطا گذاشتی واگرنه اگر راه را درست بروی اگر از پل صراط دائمی لحظه مدام گذر کنی رنجی نیست. همه لذت است. شکر اندر شکر است. هدف را کناری میگذارم. فقط خودم را به کلمات میسپارم. هرجا رفتیم رفتیم. جاهای ممنوعه. پراکنده. ولی ایمان دارم نیرویی هست که این کلمات را به جای درستی میبرد. اگر بخواهم تمام نوشتههای دنیا را خلاصه کنم میشود او او او او او او … این خلاصهی همهی نوشتهها ست. حداقل نوشتههای من. او هست و او هست و او هست و او هست … پس رنجی نیست مرگی نیست اشتباهی نیست گذشته ای نیست آیندهای نیست من هم نیستم او هست و او هست و او هست … تا بینهایت او هست تابینهاتی که همهی ما دانسته یا نادانسته دنبالش هستیم. او هست و او هست و او هست. همان اویی که نانوشتنی است. نوشتن در مورد او مسخره بازی ذهن میشود. او هست و او هست و او هست … همین!
コメント