top of page
rshahrad4

مکالمات من و تارا

 مکالمات من و تارا

***

وقتی پنج شش سالم بود برای اولین بار فهمیدم فکر نکردن سخت است. مدتی است فهمیدم فکر نکردن کاری معنوی است. 

نوشته‌ی فکر کردن

تارا دخترم که حالا پنج شش سال دارد هم به طرز جالبی ذهنش در حال رشد است. 

امروز در استخر بودیم که کم کم داشت حوصله‌اش سر می‌رفت و پرسید: 

«ددی چکار میکنی که همیشه فان داری؟»

گفتم «من هم مثل تو وقتی پنج شش سالم بود مدام حوصله ام سر می‌رفت و از مامی ام می‌پرسیدم که چکار کنم. تا اینکه فهمیدم چکار کنم. 

الان بدنم رو حس می‌کنم مثلاً گرما و سرمای آب رو روی پوستم حس می‌کنم. 

و دیگه با خودم کمتر حرف می‌زنم! »

یعنی کمتر فکر می‌کنم! 

من بعد از چهل سال فهمیدم که بی صبری و حوصله سر رفتن نتیجه‌ی توجه به افکار است. 

تارا هم مثل تمام آدم‌ها حتما باید خودش را مشغول کند مثلاً کارتن ببیند یا مدام بازی کند. این بیماری همه گیر این روزهاست. 

بعد پرسیدم تارا، تو هم با خودت حرف می‌زنی؟

گفت «آره همیشه! خیلی!

مثلاً میگم نقاشی هات بده! 

تارا خیلی بده! »

داستان نقاشی رو اینجا کامل نوشتم. 

من که تعجب کرده بودم بعد از چند دقیقه طاقت نیاوردم و گفتم:

تارا اونی که حرف میزنه تارا نیست!

بلافاصله پرسید پس کیه! تارا داره با تارا حرف میزنه دیگه! و به خودش اشاره کرد! 

گفتم «دو تا تارا که نداریم! 

اول گفتم اونی که حرف میزنه ذهن تاراست یا mind تارا! 

یا مغز تارا! »

این جداشدن از افکار، اولین جرقه‌ی روشن بینی هست. این نتیجه‌ی سال‌ها مراقبه و یوگاست. اکهارت تا مرز خودکش رفت تا این را فهمید. 

بچه ها به طور طبیعی در یوگا هستند. در یگانگی با طبیعت، معنویت خالص. 

به مرور در جامعه آدمهای ناآگاه و مدارس و مدیا ها، ایگو و ذهن را جایگزین پاکی و معنویت خالص اونها می‌کنند. 

خلاصه دیگر دیدم فرصت عالیست. گفتم «بیا برای اون کسی که با تو حرف میزنه اسم بگذاریم.»

چند تا بارش مغزی آخر «تاکا» را انتخاب کردیم. 

تارا و تاکا! 

تاکا از talk میاد یعنی کسی که خیلی حرف میزنه! و اپن نفس لوامه یا فکر تارا رو اسمش رو گذاشتیم تاکا! 

گفتم این بار هر چی تاکا گفت می‌توانی قبول نکنی! تارا هم شروع کرد با تاکا بلند بلند حرف زدن!

امروز برای اولین بار تارا از افکارش جدا شد! 

اگر یادش بماند چیزی که من برایش چهل سال زمان صرف کردم تارا در شش سالگی آموخته! 

این روز در زندگی من روز مهمی بود. گفتم هیجانم را با شما شییر کنم. 

0 views0 comments

Recent Posts

See All

معجزۀ روشن بینی

مراقبۀ امروز-معجزۀ روشن بینی *** گاهی وقتها تنها راه مراقبه برایم نوشتن است. می‌خواستم به صورت ویدیو بگویم ولی ذهنم آنقدر آرام نیست که در...

بیزینسِ امروز

بیزینسِ امروز *** امروز می‌خواهم در مبحث کار و بیزینس بنویسم. کار و بیزینس خودم و بقیه. نقطهء شروع این جریان با گذاشتن پستی در لینکدین...

مسئولیت اصلی

مسئولیت اصلی *** به مرور که خودم و اطرافیانم را مشاهده میکنم کد هایی برایم باز میشود. یکی از آن کد هایی که طبق مشاهدات من تقریبا اکثر...

Comentarios


bottom of page