نامههای یک اعدامی
***
زندگی من مقارن شد با جمهوری اسلامی، کمی قبل تر هم که اعدام یهودیها توسط هیتلر بود. در تمام اینها داستان هایی از آدمهای اعدامی شنیدهایم و دیدهایم. جمهوری اسلامی هم مروج اعدامهای در ملأ عام و حتی اعدامهای رسانهای بود. یعنی کسی را که میخواستند اعدام کنند قبلش او را در تلویزیون میآوردند تا به زعم خودشان درس عبرتی بشود برای مخالفان احتمالی آینده.
تمام اینها باعث شد من با آن اعدامی ها هم دردی کنم و سعی کنم حسشان را بفهمم.
این داستان اما به نفع من شد. چرا؟
چون من هم اعدامی ام.
تعجب کردید؟
شما هم اعدامی هستید!
ما همه اعدامی هستیم و در صف اعدام.
بسته به شرایط بین چند سال تا هفتاد هشتاد سال دیگر حکممان اجرا میشود.
تاریخ و نحوهی اجرای حکم هم در تعلیق است. یعنی جزو احکام ما این است که تا آخر باید در تعلیق بمانیم.
من با دیدن اعدامی ها خودم را به جای آنها میگذارم. هر روز و هر لحظه.
حتی همین الان. به عنوان یک اعدامی خوشحالم که نامههای زیادی نوشتهام و توانستم این نامهها را بدست تعدادی برسانم.
تعدادی هم که هستند که هنوز نپذیرفتند که اعدامی اند. البته همه میدانند اما بعضی زندانی ها، سعی میکنند فراموش کنند که اعدامی اند.
این دسته، از کلمهی اعدام و از هر کسی که از اعدام حرف بزند فراری اند. و بالطبع این نوشته حالشان را بد میکنند. آنها فکر میکنند با فراموشی موقت، حالشان بهتر میشود.
اما من فکر میکنم ذهن و حافظه، هیچ چیزی را به طور کامل فراموش نمیکند. میتوان موقتاً به چیزی توجه نکرد اما نمیشود کامل فراموشش کرد.
خوب نتیجه چیست؟ نتیجهی توجه کردن به حکم اعدام چیست؟ غیر از این است که افسرده میشویم؟ و از زندگی باز میمانیم؟
دقیقا برعکس!
با توجه کردن به حکم اعدام نه تنها افسرده نمیشویم بلکه زندگی درست را در زندان یاد میگیریم و چه بسا راه فرار را پیدا کنیم. فرار از حکم نه! بلکه فرار از مرگ!
پس امیدی هست.
پس باید تا آخر امیدوار بود.
بعد از مراقبههای فراوان فکر میکنم کل این زندان یک شوخی است. و اصلاً مرگی در کار نیست.
این زندانِ بدن، یک خواب موقت است. وقتی اعدام شوی از بدن خارج میشوی و تازه بیدار میشوی.
اما بحث من برای بعد از اعدام نیست. صحبت من برای همین زندان است.
در همین زندان که هستم سعی میکنم به دیگر زندانیان کمک کنم راه فرار را پیدا کنند.
سعی میکنم زندان بزرگتر و خطرناک ترِ ذهن را به آنها نشان بدهم.
سعی میکنم زندان را در هر لحظه زندگی کنم.
سعی میکنم تمام سیگارهایم شبیه آخرین پُک سیگار یک اعدامی باشد.
سعی میکنم با زندانیان دیگر و خودم خوب رفتار کنم.
سعی میکنم برایشان بنویسم.
سعی میکنم بگویم، فکر کنم راه فرار از زندان بدن را دارم کشف میکنم و این را از دیگر زندانیان مخفی نمیکنم.
سعی میکنم بنویسم و بگویم!
حداقل برای کسانی که به آزادی قائل هستند.
حتی به کسانی که آزادی را قبول ندارند هم میگویم.
آنها شاید بگویند دیوانه شده!
شاید بگویند فشار زندان باعث شده هزیان بگوید.
با آنها هم مهربان خواهم بود، چرا که با آنها، هم حکم هستم.
ما همه اعدامی هستیم.
اما آزادی هم وجود دارد.
Comments