ناچیزِ همه چیز
دوستی دارم که میگفت من ناچیزم.
سادگورو هم میگفت شیوا یعنی آن چیزی که نیست. شیوا یعنی ناچیز.
شیوای هندی یا ناچیز ایرانی.
نمیدانی چقدر دوست دارم ناچیز بشوم. نمیدانی چقدر اشک میریزم برای ناچیز شدن. نمیدانی چقدر عجله دارم برای ناچیز شدن.
تو ناچیزی ولی میدانی که ناچیز که بشوی همه چیزی. تو این را میدانی.
تو هم مثل من نمیتوانی خودت را معرفی کنی. چون ناچیزی.
تو هم به دست و پا می افتی وقتی به تو میگویند خودت را معرفی کن.
وقتی ناچیزی حس همه را خوب میکنی.
وقتی ناچیز هستی به همه میتابی و تو چقدر ناچیزی.
کاش من هم ناچیز بشوم. تو میدانی ناچیز چیست.
تو میدانی تنها وقتی ناچیز هستی میتوانی همه را درک کنی. تو وقتی که ناچیز هستی گوش شنوایی. صدای گویایی. تو وقتی ناچیزی قلبها را آرام میکنی. فقط وقتی ناچیزی میتوانی مراقبه کنی.
نمیدانی من چقدر عاشق ناچیزم. من هنوز ناچیز نشدم. من هنوز در حال ناچیز شدنم. من هنوز کامل ناچیز نشدم. و نمیدانی چقدر در حسرت ناچیزم.
شاید بالای قله های هیمالیا ناچیز شدم.
یا در جنگلهای کانادا. شاید در کویر ایران.
تو نمیخواهی ناچیز باشی؟
تو نمیدانی لذت ناچیز شدن چیست؟
از من میپرسی کجا میخواهی بمانی؟
هنوز نمیدانی که ناچیز چیزی نمیداند؟
در جنگلهای کانادا یا کویر ایران یا جنوب هند یا بالای هیمالیا.
ناچیز که جا ندارد. ناچیز کوله بدوش است. ناچیز در زمین جا ندارد.
هرکجا ناچیز شوی همانجا جای توست. فرقی نمیکند. شاید بسوزی شاید غرق شوی شاید خاک شوی یا هوا. ناچیز که بشوی چه تفاوت دارد.
شاید سرمای هیمالیا ناچیزت کند یا گرمای کویر. ناچیز که هدف ندارد. ناچیز نمیداند لحظهی بعد کجاست. یک ناچیز چیزی دارد در لحظه. یک ناچیز چیزی دارد که مستش میکند. ناچیز هدف ندارد. ناچیز با روح ها بازی میکند. روح های ناچیز.
این ناچیز ها چه کردهاند با من. با من ناچیز.
چیزها را میخواهم به کناری بگذارم. میخواهم همه چیزم را کنار بگذارم. میخواهم ناچیز بشوم. میخواهم مثل تمام آدمهای ناچیز بشوم. ولی تو میدانی ناچیز نمیتواند چیزی بخواهد! تو تناقض یک ناچیز را درک میکنی.
یک ناچیز زیاد حرف نمیزند. زیاد نمینویسد. یک ناچیز چیزی برای نوشتن ندارد. حرفی برای گفتن ندارد. وقتی ناچیز باشی تمام حرفها را شنیدهای. تمام نوشتهها را خواندهای. وقتی ناچیزی وقتت را صرف چیزی نمیکنی.
تو یک ناچیزی و فقط همه چیز تو را راضی میکند. هیچ چیزی نیست که تو را راضی کند.
آخ آخ تو میگویی ناچیزی. چه سعادتی. دست من ناچیز را هم بگیر. من هنوز چیزیام. یک چیز داغون. یک چیزی که هنوز ناچیز نشده. یک چیز خراب. یک چیز گیج. یک چیز بی چیز.
راستش را بخواهی ما همه ناچیزیم. گاهی توّهم چیزی شدن را داریم. اما ناچیز بوده و هستیم و خواهیم بود. خبر خوب اینجاست.
تو میدانی چه چیز هست. وقتی او هست دیگران چیستند؟ ناچیز های بی چیز.
تو خوب میدانی از کدام چیز حرف میزنم. از آن چیزی که چیزی نمیتوانم در موردش بگویم یا بنویسم. فقط لحظاتی که اشک ها کنار میروند با عجله چیزی مینویسم. اما دوست داشتم اشک ها کنار نروند. چیزی ننویسم. تو هم همینطور هستی. خیلی دوست داری چیزی نباشی. تو ناچیزی. من را هم ناچیز کن. اگر چیزی گفتم سکوت کن. اگر چیزی بودم ناچیزم کن. تو ناچیزی هستی که میتوانی دیگران را هم ناچیز کنی.
امان از آن چیز. آن همه چیز. وقتی آن همه چیز هست. تو چیستی؟ یک ناچیز.
و منِ ناچیز چیزی مینویسم. به امید این که روزی این چیزها ناچیزم کند.
چیزی ندارم بنویسم.
من ناچیزم.
من همه چیزم.
Comments