پایان قضاوت
—
اینجا اعتراف میکنم که من هر روز قضاوت میکنم. خودم را قضاوت میکنم. دیگران را قضاوت میکنم. حتی همین نوشتهها را قضاوت میکنم. قضاوت نتیجهی طبیعی کار ذهن است. تا زمانی که ذهنت را آرام نکرده باشی مدام قضاوت میشوی و قضاوت میکنی.
در ویپاسانا تمرین میکنی که در برابر هر فکر در برابر هر حس یا هر چیزی موضع نگیری. عکسالعمل نشان ندهی. فقط به آن آگاه باشی. اگر مثلا حسی بیاید که دوستش نداری آن دوست نداشتن را تقویت نکنی. تقریباً خنثی بمانی. اگر حس خوشایندی هم آمد دوست داشتنتش را تقویت نکنی. در نگاه اول کاری منفعلانه به نظر میرسد ولی این حالت نیاز به یک آگاهی فعال دارد.
کاری که ذهن میکند مدام همه چیز را به دو قسمت تقسیم میکند. خوب و بد. خوشایند یا ناخوشایند. همین تقسیم بندی ذهن تو را از واقعیت دور میکند. در واقع همه چیز یکی است. در حالت غایی واقعیت تفاوتی بین خوشایند و ناخوشایند وجود ندارد.
قضاوت هم همین است. قضاوت ها ما را از درک جهان و درک خودمان آنطور که هست بازمیدارد.
قضاوت نکردن خود و دیگران در نگاه ذهن غیرممکن است. اما با تمرین میشود به آنجا رسید.
اگر به فرای ذهن سفر کنی آنجا هیچ قضاوتی در کار نیست. وقتی قضاوتی نباشد چیز ها را، آدم ها را آنطور که هست میبینی. نه از دید قضاوت خودت! کلمات را میبینی. لحظه را درک میکنی. اما آسان نیست. مغر قضاوت گر ما خیلی سریع است. باید آنقدر توجه و آگاهی ات را بالا ببری تا از مغز قضاوت گر خودت جلو بزنی. تمام قضاوت هایش را ببینی. اگر لازم شد پاسخ لازم را میدهی اما بدون ایجاد قضاوت.
اگر به این مرحله برسی آن وقت تازه میتوانی با آدمهای اطرافت ارتباطی واقعی بگیری! آن ها را در لحظه فقط میبینی! بدون قضاوت!
پایان قضاوت!
Kommentare