چهار ماه تنهایی؛ ازدواج کاغذی
***
معمولا قبل از نوشتن کمی مدیتیشن میکنم. این مدیتیشن باعث میشه که ذهنم کمی آروم بشه. تازه وقتی ذهن متوقف بشه بعد میتونه درست کار کنه.
ذهن وقتی متوقف بشه قسمتی از ذهن فعال میشه به نام چیتا. قسمتی که خارج از بعد زمان کار میکنه. و ما رو به مبدا و مقصد هستی یا زندگی متصل میکنه. اونجا جایی هست که تمام دانش و تمام الهامات هست. تقریبا تمام خلاقیت های بشر از اونجا میاد. جایی که فقط با مدیتیشن میشه بهش دسترسی پیدا کرد. قسمت منطقی ذهن حتما باید خاموش بشه تا به اونجا برسی.
در این لینک چهار قسمت ذهن رو میتونید ببینید.
اکثر آدمها آگاهانه نمیتونن به چیتا دسترسی پیدا کنند. اما یوگا راه خیلی مطمئنی برای رسیدن به چیتا هست. تمرین و صبر زیادی میخواد. برای این نوشته نتوانستم مدیتیشن خوب و عمیقی داشته باشم. بنابراین شاید خیلی منسجم نشه اما دیگه نتونستم صبر کنم.
وقتی که کسی نیست که با هم صحبت کنیم. وقتی که مخاطب ها حرفهای آدم رو نمیگیرند. به عبارت دیگر در وقت های تنهایی؛ شروع میکنم به نوشتن. این نوشته ها پاسخ برون ریزی های ذهن من هست.
نوشتن باعث میشه ذهن خودم رو بهتر بشناسم. باعث میشه کمی ذهنم منظم بشه. مسیر ذهنی رو که طی میکنم اینجا یک ردی ازش میگذارم. شاید بعدا به درد خودم یا شما بخوره.
خلاصه؛ الان چهار ماه هست که اکس بنده خانه را ترک کرده و من بعد از حدود بیست سال مجددا در حال زندگی در تنهایی هستم.
تنهایی اون موجود ترسناکی که همه ازش میترسند نیست. تنهایی جنبه های مثبت زیادی داره. مثلا همین نوشتن ها محصول مستقیم تنهایی هست.
در تنهایی که در مهاجرت تجربه کردم به رشد های خیلی زیادی رسیدم. این تنهایی هم مرحله ی بعدی هست. پیدا کردن خود. پیدا کردن هویت واقعی. پیدا کردن درون. اینها همه برکات تنهایی هست. تقریبا کل مسیر معنوی رو هر کسی باید تنها طی کنه. مثل تولد و مرگ. هر دو رو باید تنها تجربه کنی.
به عنوان یک آدم احساسی و اجتماعی که خودم رو اونطور میشناختم تنهایی یه تنبیه بزرگ بود برام. البته تنبیه به معنی بیداری.
همیشه فکر میکردم زندان جای خیلی خوبی برای رشد معنوی هست. چون احتمالا آدم رو تنها میکنه. حالا وقتی تنها میشی اگر مواظب ورودی های ذهن باشی میتونی گنج درون رو کشف کنی.
گنجی پشت تنهایی هست که اگر آدمها از اون خبر داشتند هیچ وقت حواسشون رو به روابط پرت نمی کردند. وقتی اون گنج رو پیدا کنی به غنا میرسی. یعنی از بیرون و از دیگران چیزی نمیخوای. توقعی نداری. نوعی استغنا داری. یعنی احساس غنا.
فقط برای شییر کردن عشق سرشاری که پیدا کردی ممکنه با دیگران ارتباط برقرار کنی. ارتباط تو میشه راهی برای اشتراک گذاشتن گنجی که پیدا کردی با دیگران. اگر هم کسی نبود مشکلی نیست. تو با گنجی که پیدا کردی خوشحال هستی.
درست مثل همین نوشتن های من. اگر کسی بخونه عالیه. اگر کسی بفهمه خیلی عالیه. اما لذت رو من همین الان میبرم. موقع شییر کردن این کلمات در صفحه ی شیشه ای. حتی اگر کسی نخونه و نفهمه خیلی مهم نیست.
برگردیم به داستان ازدواج. گاهی دلگیر و ناراحت و خشمگین میشم از این که کسی به راحتی یک زندگی رو ترک کرد. البته من مسوولیت این کار رو به عهده میگیرم. مسوولیت این رو که من هم نقش داشتم. و من هم شاید این رو میخواستم. این مسوولیت برای این هست که حس قربانی نداشته باشم.
اما واضح هست که هر کسی مسول اعمال خودش هست. اکس بنده به راحتی بچه رو برداشت رو رفت. شاید ناعادلانه بود. شاید ظلمی به من بود. شاید ظلمی به دخترم. اما حتما خودش بیشتر از من و دخترم آسیب دیده. حتما خودش رنج بیشتری کشیده و می کشه. کسی که ظلمی رو مرتکب میشه بیشتر به خودش ظلم میکنه. این قانون جهانه.
مدام به خودم یادآوری میکنم از عدم قطعیت موجود درجهان و بالطبع عدم قطعیت موجود در روابط. حتی اگر رابطه ای محکم و قوی به اذعان همه داشته باشی. حتی اگر این رابطه رو مکتوب کرده باشی در جایی به نام سند ازدواج. تمام این قرارداد ها تقریبا هیچ و پوچه. سند های مالکیت قراردادهای ذهنی بشر هست. سند ازدواج هم کاغذ پاره ای بیش نیست.
زندگی این بدن به یک نفس بنده. خود زندگی اما پایدار و پاینده هست. اسمش رو زندگی میخواید بگذارید یا خدا یا طبیعت یا هرچی. من اسمش رو میگذارم نانوشتنی. چون قابل نوشتن نیست. این تنها ثابت جهانه.
به این ثابت جهانی اعتماد میکنم؛ به لحظه اعتماد میکنم.
به عدالت جهانی اعتماد میکنم.
این تنهایی حتما برای من لازم بوده.
این رفتن برای من عین عدالت هست.
این جداشدن فرزند و این چالش ها عین خیر و برکت هست.
برای کسی که فرزند من رو از من جدا کرد طلب خیر و آرامش میکنم.
آرزوی شادی براش دارم.
آرزوی آرامش.
آرزوی حس فراوانی و خوشبختی.
آرزوی اتصال به مبدا و مقصد.
آرزوی اتصال به نانوشتنی.
آرزوی تجربه ی لذت خودم.
نه تنها برای کسی که دختر من رو از من دور کرد بلکه برای تمام آدمها.
تمام زمین.
تمام موجودات زنده.
حتی اون دیکتاتورهای ناآگاه.
حتی بدترین ها.
بدترین هایی که حاضر به تصور کردنشون نیستم.
اما بدترین ها هم چون وجود دارند به آن مبدا و مقصد متصل هستند.
من خودم و تمام موجودات زنده و غیر زنده را میبخشم.
من با این کار به مبدا و مقصد خودم نزدیک تر میشوم.
من یگانگی با جهان رو اینطوری تجربه میکنم.
به قول اکهارت
درست در کنار تنهایی خدا نشسته.
وقتی از تمام جهان طرد بشی خدا منتظرته.
و وقتی تمام حرف ها تموم میشه تو رسیدی.
درست مثل همین سکوت بعد از این کلمات.
…
コメント