برای تارا – ٢
زندگی و مرگ آگاهانه
تارای عزیزم. الان که می نویسم خواب هستی. الان سه سال و ٢١٣ روز از تولد فیزیکی تو میگذرد. وقتی که به تو میرسد زیاد فکر نمیکنم که چه بنویسم. یک حسی مرا به نوشتن وا میدارد.
من مسوول هستم. مسوول دعوت تو به این دنیا. البته شاید مسوول ۵٠ درصد تو باشم اما سعادتی است که مسوول باشم. زمانی که میخواستیم تو را به این دنیا دعوت کنیم مدتی روی تغذیه خودمان کار کردیم. با انتخاب غذاهای طبیعی و سالم سعی داشتیم بدن سالمتری داشته باشیم. البته خیلی از اینها توسط ما آگاهانه برنامه ریزی نشده بود.
روح زیبایی دعوت ما را قبول کرد و در جسم کوچک تو لانه گزید. تو مسیر خودت را خواهی رفت. بزرگترین کاری که میتوانم برایت انجام دهم این است که یک مثال و فقط یک مثال از هزاران مثالی باشم که در زندگی شاهدش خواهی بود.
تو شاهد زیستن من شاهد بودن من شاهد لحظات من و شاهد مُردن من خواهی بود.
این تنها کاری است که برای تو انجام میدهم و تنها کاری است که میتوانم انجام بدهم.
من مسوول هستم. اما مسوول خودم و مسوول همهی جهان! مسوول فهم همین مسوولیت. مسوول زندگی کردن درست.
من تنها مسوول تو نیستم. من اول مسوول خودم هستم. اگر این را فهمیدم. مسوول کل هستی خواهم بود. و تو گل زیبایی از همین هستی هستی.
من برای تو کتاب نمیخوانم. کتاب ها وقتی نوشته میشوند کهنه هستند. همین نوشته هم کهنه خواهد شد. نمیدانم کِی این را بخوانی. نمیدانم اصلا بخوانی یا نه. آن قسمتش مهم نیست. مهم این است که این نوشته ضربانی میشود در جهان. این سطور و حس پشت آن ضربانی میسازد. تو آن را درک خواهی کرد. چون این ضربان از درون من روییده. و تو حداقل ۵٠ درصد جسمت با من هم ضربان است.
من برای تو تصمیم گیری نمیکنم. خطرها را خودت تشخیص میدهی. من نمیتوانم برای تو تصمیم بگیرم. تو با آگاهی خالص خودت راه را پیدا خواهی کرد. من فقط میتوانم یک مثال باشم از هزاران مثال.
دوست دارم با تو باشم. در سکوت. بازی کنیم. یک دو کنیم. ورزش کنیم. یوگا کنیم. یگانه بشویم.
با هم بدویم. با هم کلاغ مرده را نگاه کنیم. هندوانه را قبل از بریدن ناز کنیم. با هم ادا در بیاوریم. با هم به شادی بطن زندگی بخندیم.
تو میفهمی. شاید بیشتر از من. تو درگیر احساسات میشوی. تو از خودت متوقع میشوی. دوست داری مستقل بشوی. تو روح سبکی داری. چهار پنج ماه بیشتر طول نکشید که از سینه های مادرت دست کشیدی. اگر نتوانی کفش ات را بپوشی یا لباست را دربیاوری رنجیده میشوی. از خودت زیاد توقع داری.
فقط کافیست باشی. لازم نیست در سه سالگی کتاب بخوانی. یا کفش ات را خودت بپوشی. یا جهت مارک لباس را بدانی. یا شنا کنی. فقط کافیست باشی.
تو مقداری از تاریخچه ی من و مادرت و اجدادمان را به ارث میبری. شجره نامهی آنلاین برایت درست کردهام که میتوانی بخوانی. اما بدان تو محدود به اجدادت نیستی. تو میتوانی از این قفس جسم از این قفس ژن و این قفس دنیا رها بشوی. من سعی میکنم یک مثال باشم. من نه برای تو بلکه برای خودم زندگی خواهم کرد. حتی شاید مثال خوبی نباشم ولی تو مرا مشاهده خواهی کرد.
من آگاهانه زیستن را تمرین خواهم کرد. آگاهانه مردن را انجام خواهم داد. پیری میگفت اگر آگاهانه زندگی کنی آگاهانه خواهی مرد. برای آگاهانه زیستن باید آگاهانه نفس بکشی. آگاهانه بخوری و بنوشی. آگاهانه راه بروی. آگاهانه به بازی زنانگی و مردانگی بپردازی. آگاهانه سخن بگویی. آگاهانه بنویسی. آگاهانه به حس های بدنت گوش بدهی. و آگاهانه سکوت کنی. آنگاه آن سکوت ابدی و آن آگاهی ابدی در تو تجلی میابد.
Comments