حسرت لذت اشک
زمانی بود که سالها اشکهایم بند آمده بود. آنقدر بغض در سینهام مانده بود که اجتماع بغض ها گلویم را میفشرد. اما گریه کردن را توانم نبود. دلیلی برای گریه کردن نداشتم. به ظاهر همه چیز درست بود. منطقی زندگی میکردم. در ظاهر قوی بودم. فعالیت میکردم. اهدافم را یک به یک پیگیری میکردم. به ظاهر شاید جلو میرفتم. اما سینهای پر از درد با خود داشتم. یکبار از دوستانم در جمع خصوصی و نزدیکی پرسیدم که چطور میتوانم گریه کنم. واقعاً مشکل من این بود. چیزی نبود که مرا به گریه بیاندازد. یکی گفت با بیرون دادن نفس ها ادای گریه دربیاور تا بالاخره گریه کنی. آنرا هم نتوانستم امتحان کنم. راه من نبود. حسرت میخوردم به هیات اشک ریزان هیأت امام حسین. کاش من هم میتوانستم با روضهی امام حسین یا زینب گریه کنم. اشک ریختن آرزویم شده بود.
حالا شما بگویید آیا کسی که اشک میریزد شاد است یا کسی که اشک نمیریزد؟
اما حالا روزهایی هست که اشکم در مشکم است و چه روزهایی است آن روزها. همیشه در حسرت لذت این روزهایم. روزهایی هست که دنبال یک تلنگرَم. یک مدیتیشن، یک موسیقی، حتی یک فکر تلنگری میشود برای اشکها. وقتی به مراقبه مینشینی از اعماق نفَسهایت یک نفس متفاوت میآید و میفهمی که برای تو هدیهای آورده. آنقدر شاد میشوی که نمیتوانی جلوی خودت را و غلتیدن اشک را بگیری.
اگر باور کنید لذت بخش ترین روزهایم آنهاست. بله در ظاهر گریان است ودر باطن آرامش و اطمینان. در آن روزها آن سینهی پر از بغض فروخورده را چون زنجیری بر گلویم دیگر با خودم حمل نمیکنم.
جایی هست که از غم و شادی گذر میکنی. جایی شاید فرای احساسات. یک قرار همیشگی. یک سُکون دینامیک. شادی و غم چون امواج اقیانوس در سطح شاید جریان داشته باشد ولی عمق اقیانوس جای دیگریست. در آغوش عمیق اقیانوس در سقوط دائمی آنجا شاید شادی و غم و تمام بازیهای ذهن کمرنگ میشوند.
حتی نوشتههایی که با اشکهایم آبیاری میشوند آتشی در خود دارند. و من در حسرت آن لذت اشک میمانم. و همین نوشته را هم در حسرت لذت اشک تمام میکنم.
Comentarios