دیگران! بهشت یا جهنم؟
در زندگی دیگران نقش مهمی دارند. نمی توانم انکار کنم که در مسیر زندگی من دیگران نقشی نداشته اند. گرچه مسیر را باید خود بپیمایی، دیگران همیشه تاثیر میگذارند.
ما خودمان به تنهایی متولد میشویم و به تنهایی هم میمیریم. اما بین این دو گاهی قایق زندگی مان به یکدیگر نزدیک میشود.
در ده روز اول ویپاسانا با اینکه ارتباطات ظاهری مثل حرف زدن یا حتی نگاه مستقیم نبود اما هنوز دیگران با من بودند. در ذهن من. راستش را بخواهی یکی از بزرگترین درگیریهای من بود. در مراقبه ها به خیلی ها می پرداختم. به کسانی که دِینی به گردنم دارند. یا کسانی که با آنها دشمنی ورزیده بودم. به کسانی که درحق من کار نیک کرده بودند و کسانی که با من دشمنی ورزیده بودند. یکی از آرزوهایم از مدیتیشن این بود که ابتدا خودم و بعد دیگران را به وضوح ببینم. همانطور که هستم. همانطور که هستند. اما باور کنید ساده نیست.
تویی که این را میخوانی هم همان دیگری هستی! همان کسی که حتی شاید نمیدانم که هستی. ولی تو یک دیگری هستی. حتی با اینکه دقیقا نمیدانم کی هستی ولی گاهی تمام دیگران به صورت یک جمع یا جامعه هستند. یک دیگریِ کلی. شاید وجدان عمومی. شاید کائنات. شاید خدا یا طبیعت. به هرحال یک دیگری ای هست.
در پیادهروی های ده روز ویپاسانا گاهی ازکنار دیگری رد میشدم. همین رد شدن بدون حتی یک کلام یا بدون اتصال نگاه موجی درمن ایجاد میکرد! یک موج ذهنی. گاهی این موج یا انرژی دریای ذهنم را متلاطم میکرد. به مرور یادگرفتم که این موج همان موج قضاوت خودِ من است. به مرور سعی کردم این موج قضاوت را کمتر کنم. به جایش تمرین کردم که یک آرزوی نیک کنم. برای دیگری طلب نیکی کنم و رد شوم.
این تمام راه حل من برای حل مسئله قضاوت و مقایسه و مشکلات فراوان بعدی بود.
قالب قبلی این بود، برخورد، موج قضاوت، موج مقایسه، خودبرتربینی، خودکمتر بینی و و و.
قالب جدید این بود: برخورد، طلب نیکی و خیر در دل برای دیگری، برگشتن به مسیر خود. یعنی پرداختن دوباره به خود.
قالب دوم مرا از جهنم دیگری نجات میداد. نمیدانم این طلب خیر به جایی میرسد یا نه. اما حداقل برای خودم خیردارد. آسودگی و مجالی برای پرداختن به خود.
اسمهای دیگران یکی پس از دیگری در ذهنم میآیند و میروند. حتی بدون برخورد فیزیکی. دیگرانی ساکن ذهن و روح من هستند. شاید ١٠٠ نفر یا بیشتر. شاید کل انسانها! کل دیگران.
گاهی اسمهایشان را قطار میکنم.
سعیده فاطمه هادی محمد فرشته مهدی زهرا امین اکرم حنیف ساحارا شیده مهدی طاهر حامد علی اسان و و و بسیاری که فقط چهره شان می آید. گاهی کسانی یادم می رود و از قلم می افتند. بعد دوباره می آیند. مجتبی هادی. بعضی ها دوباره و دوباره می آیند. شیده سعیده. سارا. تارا. گاهی با قافیه می آیند. گاهی در شبکهی ذهنی متصل به هم. اکبر. گاهی کسانی می آیند که دیگر جسمشان در روی زمین نیست. شاهرخ. اینجا خیلی فرقی نمیکند. کارستن سیلور جییک. کسانی را بصورت فیزیکی و از نزدیک دیدهام. شاید بدنهایشان را لمس کرده ام. اما کسانی را فقط به صورت تصویر دیدهام. گاهی اسمهایشان یادم نیست. مثلا فلان مستاجر یا فلان مشتری. فلان شریک یا فلان کسی که گاهی از کنار هم رد شده ایم. یا حتی عکس پروفایل اش را دیدهام.
فرمول های یک و دو همیشه کار میکنند. اولی قضاوت مقایسه و قطاری نامتعادل.
دومی طلب خیر و برگشتن به مسیر تعادل ذهن. کاری که سعی کردم اینجا هم انجام بدهم.
Comments