صفحه شیشهای و یوگا
گاهی صفحه ام را به دست میگیرم. هنوز نمیدانم چه مینویسم! شاید نوعی مدیتیشن باشد. شاید مرتب کردن ذهنم. هدفی ندارم. فقط یک سری حس مبهم و پراکنده. می ایستم. منتظر کلمات بعدی. فکر نمیکنم به نتیجه. فکر نمیکنم به مخاطب. مخاطب هر که هست باشد. شاید این چرخش الکترون ها با همان سرعت الکترون از بین برود. شاید هم بماند. شاید کسی بخواند. شاید کسی بفهمد. یا نه. این دیگر مربوط به من نیست. چند روزی است یوگا میروم. شاید یک یا دو هفته. حرکات سادهی بدنی. با آگاهی و توجه. تفاوت یوگا با بقیه ورزشها این است که موضوعی برای حواس پرتی در آن وجود ندارد. اصلا یوگا ورزش نیست. یوگا، یعنی یگانگی. هردو از یک ریشه اند. یوگا یعنی توحید. یعنی یکی شدن. یوگا یعنی آگاهی. من یوگی نیستم پس نمیتوانم تعریف دقیقی بدهم. البته شاید ده سالی هست که مزهاش را چشیدهام. اتفاقات بزرگ سادهاند. آنقدر ساده که ذهن درک نمیکند. یوگا هم از همان اتفاق هاست. به غایت ساده. ساده تر از تصور ذهن. یک کشش در بدن در نگاه ذهن ساده و پیش پا افتاده است.
گاهی در حین نوشتن به آدمهای زندگی ام فکر میکنم. شاید وقتی به آنها فکر میکنم بعدا برایشان بفرستم.
یک یوگی از بدن شروع کرده. بعد کم کم به فراتر از بدن سفر میکند. یک یوگی از ذهن رد میشود. یک یوگی از زندگی و مرگ رها میشود. او یوگا میکند تا یگانه بشود. با تمام جهان. در آن یگانگی مرگ و زندگی هم یکی میشوند. یک یوگی از بدن رد میشود. بدنش آنقدر آماده میشود. روحش آنقدر سبک میشود که در بدن به سختی میماند. یک یوگی در هر لحظه از یوگا همان لحظه را تجربه میکند. یک یوگی در لحظه زیستن را می آموزد. یک یوگی آگاهی را تا سرحد مرگ تجربه میکند.
یوگا ورزش بدن نیست. یوگا فراتر از بدن رفتن است. یوگا کنار گذاشتن بدن است. از بدن شروع میشود ولی در نهایت بدن را کنار مینهد.
یوگا رقابت نیست. یوگا مقایسه نیست. یوگا فردی است ولی در جمع بیشتر میچسبد. یوگا نماز است. یوگا در گروه مثل نماز جماعت میماند. یوگا سخن گفتن با بدن است. یوگا کشف زندگی از طریق بدن است. یوگا را نمیتوان تعریف کرد. یوگا را باید چشید.
یوگا تنظیم انرژی های حیاتی است. یوگا را فقط یک یوگی میفهمد. یوگا مخلوط شدن انرژی هاست. انرژی های متضاد. تعادل انرژی هاست. یوگا تعادل بینهایت است. یوگا ساده است. هیچ چیزی لازم نداری. فقط بدنت کافی است. بدنت را به کار میگیری مثل یک وسیله. بعد که به مقصد رسیدی وسیله را کنار میگذاری. مثل ماری که پوست میاندازد تو هم پوست میاندازی. بدنت را میاندازی و میروی.
یوگا روش زندگی است. من هنوز ابتدای راهم. آرزو دارم یک یوگی را ملاقات کنم. آرزو دارم یوگی بشوم. یوگا در سکوت اتفاق میافتد. پس سکوت میکنم.
Commentaires