قلم شیشهای
گاهی گیج هستم. نمیدانم کجای زندگی ایستادهام. خبری از آن حس های ناب نیست. نه خوبم. نه بد. نه ناراحتم نه خوشحال. مثل الان. گاهی یک موسیقی ملایم میگذارم. موسیقی گاهی بالایم میبرد. گاهی نه. مثل الان. فقط نوازشی ملایم برای روح.
اما یک لحظه بازمیگردم به بدنم. به این ترکیبی که سوارش هستم. بازمیگردم به نفس ها. ساده و تکراری. بازمیگردم به بدنم. حسی اینطرف. خارشی آن طرف. ساده و تکراری. دردی در جسم. دردی در روح. بازمیگردم به نفسهایم. ساده و تکراری. اما امیدوار کننده. مابین تمام این گیجیها امیدوارم. امیدوار به آن منبع انرژی. همان منبعی که در بدنم میدمد. دم بازدم. پر و خالی. امیدوارم به او. منبع زندگی.
نگاه میکنم ترسهایم را. فراز و نشیب احساسات. مینشینم با دوستی. با برادری. با کودکی یا بزرگسالی. با غریبهای یا یک آشنا. حس میکنم آدمها را. این تنهایان. دوستی میگفت ما همچون کوه هاییم. باهمان و تنهایان. بازمیگردم به نفسهایم. امیدوارم به ایجاد کننده ی آنها. همانی که در وهم نگنجد. در اوهام ذهن. در طوفانهای احساس. امیدوارم شاید نفس بعدی نسیمی داشته باشد از آن بالاها. آنجا که اوهام و کلمات نمیرسند. همان جایی که مقصد ماست. چه بهتر که نسیمش را زودتر حس کنیم. چشمانم روشن است از قطره اشکی. از شوقی. از انتظار بُغضی.
همان جایی که آغوش ها در برابرش کوچک است. همان آغوش زندگی. همانی که برایش می رویم. برایش به همخوابگی می رویم. یکدیگر را در آغوش میگیریم. کودک میشویم. زیبا میشویم. همان آغوش زندگی. برایش می نویسیم. میگوییم. زندگی میکنیم. چه بدانی چه نه. سرنوشت حتمی ماست.
گروهی که در پوست بدن نمیگنجند مدام از آن آغوش میگویند. همانی که بیدارت میکند. میخواباند. در تو میدمد. هر دم. گروهی از فراغش خود را به خواب میزنند. شاید در خواب به آن آغوش بازگردند. خواب ذهن خواب حرص، خواب ماده، خواب شهوت، خواب خاک. اما هرچقدر چشمانت بازباشد باز کم است. باز نمیتوانی تمام عظمت زندگی را ببینی. باید همه چشم باشی. باید که جمله جان شوی. یک لحظه کافیست تا تو را ببرد به خواب. بعد که بیدارشدی میخندی. بدنت را و زمین را میبینی.
قلم شیشهای هم گاهی کارش را میکند. فقط باید برداریش. امیدت را ناامید نمیکند. تورا میبرد به آغوش اشک. میبرد به آن بالاها. چون تو نیستی که مینویسی. تویی وجود ندارد. شاید یک ما. یک مای بزرگ. وقتی مینویسی همهی ما ها را مینویسی. مولانا هست. گوئنکا هست. مراقبه گران. آنها که رفتند. هرکس از راهی. آنها که هستند. خوابان و بیداران. همه و همه. او که به قلم قسم خورد. آنها که در سکوت و آرامش زیستند و رفتند. جایی همین نزدیکی ها. یوگی ها. گوروها. همه و همه. در این سکوت قلم همه هستند. گیاهان و درختان. حیوانات و کوهها.
گاهی یک نفس کافیست تا تو را ببرد. پس امیدوار باش. تا آخرین بازدم و شاید زیباترین بازدم. رنگی ترین بازدم. عاشقانه ترین بازدم. آگاهانه ترین بازدم. سبک ترین بازدم. طولانی ترین بازدم. مثل دم عیسی که هنوز میتوانی آنرا حس کنی. در یک نسیم. در هر لحظه. در هر دم و بازدم.
Comentarios