شک روز و یقین شب دوباره شب. دوباره سکوت. دوباره بیدار. شب ها را دوست دارم. در شب یقینم بیشتر است. شب‌ها مغزهای منتقد خوابند. سیاهی و سکوت...

همه رهروییم ما همه رهرو هستیم. مدتی که به زمین دعوت شده‌ایم راهی را باید برویم. خواسته یا ناخواسته. در این مدت چند سال راهی را می‌رویم....

هرچه بادا باد می‌نشینم هرچه شد شد می‌نشینم من مراقب هرچه شد شد گرچه بودم یادنبودم هرچه شد شد گرچه مُردم یا که زنده هرچه شد شد من که نیستم...

صفحه شیشه‌ای و یوگا گاهی صفحه ام را به دست می‌گیرم. هنوز نمی‌دانم چه می‌نویسم! شاید نوعی مدیتیشن باشد. شاید مرتب کردن ذهنم. هدفی ندارم....

زنگ خطری بر نوشتن روزی دلنوشته هایی میخواندم. ناخودآگاه ذهنم به مقایسه افتاد. مقایسه نوشته‌های من و‌ او. این مقایسه زنگ خطری بود. نکند من...

آبستن گاهی آبستن می‌شوم. آبستن کلمات. گاهی اشکم به در مشکم می‌رسد. با یک فکر، با یک خاطره، با یک جمله، با یک آرزو پلک چشمهایم خیس می‌شود....

برای تارا – ٢ زندگی و مرگ آگاهانه تارای عزیزم. الان که می نویسم خواب هستی. الان سه سال و ٢١٣ روز از تولد فیزیکی تو می‌گذرد. وقتی که به تو...

اعتیاد به آغوش اینجا اعتراف میکنم که اعتیاد دارم. به آغوش اعتیاد دارم. به آغوش زن اعتیاد دارم. هنوز آن کودک ۴-۵ ساله را یادم هست که...

چرخه‌های‌ زندگی زندگی مجموعه‌ای از‌چرخه‌هاست‌‌. چرخه های بزرگ‌ یا کوچک. چرخه های ظاهرا بی‌پایان. زمین‌ به دور‌خورشید می‌چرخد و دوباره از...

چه باید کرد؟ از ۴ یا ۵ سالگی یکی از بزرگترین سوالهایی که از مادرم می‌پرسیدم همین بود! چکار کنم؟ آنقدر می‌پرسیدم تا خسته می‌شد. در دهه‌ی...

مهم چیست؟ وقتی در هزارتوی ذهن باشی نمی‌توانی به روشنی مسایل مهم را تشخیص بدهی. گاهی فکر میکنی پول مهم است. گاهی آینده. گاهی سلامت بدن....

لذت خواب، لذت مردن دوستی نرمین تن را بوسیدم، بعد از لَختی درنگ پرید و گفت خواب بودم! گفتم خواب همیشه هست … بیدار شدم و با خود گفتم: خواب...

قلم شیشه‌ای گاهی گیج هستم. نمیدانم کجای زندگی ایستاده‌ام. خبری از آن حس های ناب نیست. نه خوبم. نه بد. نه ناراحتم نه خوشحال. مثل الان....

سفر کوه زندگی اشک موسیقی جمعه ٢۶ آذر ١۴٠٠ ١٧ دسامبر ٢٠٢١ حساب روزها از دستم در می‌رفت تا وقتی که چند روزی مانده بود به آمدن دختر و همسرم....

برای تارا -١ دوم دسامبر ٢٠٢١ بجستان تارای عزیزم الان که درحال نوشتن این متن هستم دقیقا سه سال و ١۵٣ روز از یکشنبه اول جولای ٢٠١٨ می‌گذرد....

نشستن در تاریکی شب‌ها را دوست دارم وقتی دوباره بیدار می‌شوم ساعت یک یا دو یا سه یا چهار می‌نشینم در تاریکی کمی پنجره را باز می‌کنم یک...

سقف‌فلک کار ما این نیست که سقف فلک را بشکافیم سقف فلک را پیش از ما شکافته‌اند درها باز است عشق ها در هواست کار ما شناور بودن در راز گل...

آه ای خدای ساکت این جمله ای بود که روی دیوار اتاقم نوشته بودم! چه احمقانه چه نادان بودم نادان و خیره سر تو چطور حرف میزنی؟ چطور می نویسی؟...

آغوش خورشید امروز از آغوش همسرم از آغوش دخترم خداحافظی می‌کنم شاید برسم به آغوش مادرم یا خواهرم یا دوستی دیگر! آغوش ها نشان از یکی شدن...

معجزه‌ی سکوت منتظر می‌نشینم با چشمان بسته یا با چشمان باز و انگشتان منتظر منتظر کلام بعدی منتظر الهام بعدی منتظر معجزه درست وقتی چشمانت...